اگر دیگر نامه ننویسم چه؟
اگر همهشان را بذارم توی یک جعبه و به کمالالدین و کیمیا و آوا بسپارم بعد از مرگم همهشان را بسوزانند چه؟ اگر جای اینکه نامهها را به نشانیات پست کنم، بگذارم تا یک روز در کتابی اتفاقی در پیشخوان کتابفروشی اتفاقی بخوانیشان چه؟
تو گفتی دیگر برایم نامه ننویس یا من اینطور شنیدم؟
چرا کاری میکنی که بعدش به خودم بگویم من که دیگر کاری را بلد نیستم
من که اگر این قلم را از من بگیری مثل بچههای لال میشوم وسط میهمانی
نامه ننویسم که چه شود؟
نامه ننویسم که کدام قوهی ناقصم شروع به بالغ شدن بکند؟
نامه ننویسم که سرریز کند توی حرفهام با آدمهای غریبه؟
توی همین دو سال میدانی چند نفر آدم نزدیک، غریبه شدند؟
توی همین دو سال میدانی چندتا قاب عکس از دیوار دلمان افتاد پائین و حتی برای جمع کردن شیشههای قابشان هم از جایم تکان نخوردم
همینجور از کنارشان که رد میشدم خرده شیشهها را دادم زیر مبل
خرده شیشههای زیر مبل
خرده شیشههای زیر فرش
خرده شیشههای زیر زبان
زبان میزنم به زخمهای تو دهانم
به زخمهای تو دهانت
زخم توی دهان تو، منم
زخمی عمیق که هر صبح بعد از سیگار صبحگاهیت به آن زبان میزنی
زبان میزنی به تمبرهای نامههام
زبان میزنی به پاکت نامهها
زبان میزنی به نامههام
و بیخیال میفرستیشان برای کسی
میگویی آنجا که نویسندهی نامه اسمت را نوشته فاکتور بگیرد و باقیش را بخواند
بعد شانه تکان میدهی که انگار هیچکس در هیچ کجای زمان برای تو هیچ نامهای ننوشته
بعد نامهام حل میشود توی دل آدمها
توی دل آدمهای غریبه
توی زخم آدمهای غریبه
توی دهان آدمهای غریبه
زبان میزنم به زخم توی دهانشان
ایمان شفیعا
از پست اینستاگرامش کپی کردم که عمومیه.