Looking for Freedom

My Favourite Faded Fantasy

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کلاریسا پینکولا استس» ثبت شده است

یک ورق کتاب - هفت

پیش آوردن گونه‌ی دیگر برای سیلی، یعنی خاموش ماندن در برابر بی‌عدالتی یا بدرفتاری را باید با دقت بسیار سنجید. استفاده از مقاومت منفی به مثابه ابزار سیاسی آنطور که گاندی به توده‌های مردم می‌آموخت یک چیز است و اینکه زنان را تشویق یا وادار کنند که خاموش بمانند تا در وضعیت غیرقابل تحملی مانند وجود قدرتی فاسد یا ظالم در خانواده، جامعه یا جهان بتوانند زنده بمانند؛ کاملا یک چیز دیگر. در چنین وضعی زنان از طبیعت وحشیشان جدا می‌شوند و خاموشیشان نه از سر آرامش بلکه حاکی از دفاع در برابر آسیب دیدن است. مردم دراشتباهند اگر فکر می‌کنند سکوت یک زن همیشه به معنی رضایتش از زندگی اوست.

 

از کتاب «زنانی که با گرگ‌ها می‌دوند» با اندکی تغییر

ببر بنگال

یک ورق کتاب - شش

روزی روزگاری دختری بود که یک روز برخلاف میل پدرش کاری انجام داد. هیچکس یادش نیست آن کار چه بود اما پدر دختر به قدری عصبانی شد که او را بالای صخره‌ها برد و از آن بالا توی دریا انداخت. در آنجا ماهی‌ها گوشت تن دختر را خوردند، چشم‌هایش را درآوردند و به این ترتیب اسکلت او میان جریان‌های آب دریا می‌چرخید و می‌چرخید. روزی ماهیگیری برای گرفتن ماهی لب دریا رفت. درواقع زمانی ماهیگیران زیادی کنار این خلیج می‌رفتند اما این ماهیگیر راه زیادی را از خانه‌اش پیموده و به اینجا آمده بود و نمی‌دانست که ماهیگیران محلی از این مکان دوری می‌کنند و می‌گویند در این نقطه از ساحل روح دیده شده است. در آن روز قلاب ماهیگیر پایین رفت و به دنده‌های زن اسکلتی رسید. ماهیگیر با خودش فکر کرد: «ای! یک ماهی بزرگ گرفته‌ام! آره، واقعا یک واقعا ماهی بزرگ گرفتم!» و بعد با خودش فکر کرد که چه تعداد از مردم می‌توانند با خوردن این ماهی سیر شوند و چقدر طول می‌کشد تا آن را بخورند و تا چند وقت از ماهیگیری راحت خواهد بود...

 

ببر بنگال

یک ورق کتاب - اول

کهن‌الگوی زن وحشی نمادی است از نخستین موجود سلاله مادری. لحظاتی هست که ما او را تجربه می‌کنیم -هرچند به‌طور گذرا- و آرزوی تداوم این تجربه دیوانه‌مان می‌کند. برای برخی از زنان این «طعم وحش» حیات‌بخش در دوران بارداری پدید می‌آید، یا در دوران بزرگ‌کردن بچه، یا طی معجزه تغییری که هنگام پرورش فرزند در انسان رخ می‌دهد، و یا طی دوران مراقبت از رابطه‌ای عاشقانه، همان‌گونه که انسان از باغچه‌ای دوست‌داشتنی مراقبت می‌کند.

او از راه بینایی نیز حس می‌شود؛ از راه دیدن مناظر بسیار زیبا. من او را هنگام مشاهده آنچه غروبی شگفت‌انگیز می‌نامیم حس کرده‌ام. حرکت او را هنگام مشاهده ماهیگیرانی که پس از غروب آفتاب با فانوس‌های روشن از دریا بازمی‌گردند،‌ در درون خود احساس کرده‌ام. و نیز با دیدن انگشت‌های کودک نوزادم که همچون ردیفی از ذرت شیرین کنار هم چیده شده‌اند، حضورش را حس کرده‌ام. ما او را هرجا که هست می‌بینیم. یعنی همه جا او را می‌بینیم. او از راه صدا نیز به سراغ ما می‌آید؛ از طریق موسیقی‌ای که سینه را به ارتعاش درمی‌آورد و قلب را می‌لرزاند. او از راه طبل، سوت، صدا و فریاد می‌آید. از راه کلام مکتوب و ادا شده می‌آید. گاهی یک واژه، یک جمله یا یک داستان چنان طنینی دارد و چنان درست و بجاست که وادارمان می‌کند دست‌کم برای یک لحظه به‌خاطر بیاوریم که واقعا از چه ساخته شده‌ایم و خانه حقیقی‌مان کجاست.

 

پی‌نوشت:

پست‌های «به خانه بازمی‌گردیم» با محوریت گمشده‌ی عصر مدرن یعنی جنبه‌ی غریزی ما نوشته میشن، حلقه‌ی ارتباط ما و طبیعتی که زادگاه همه‌ی ماست.

ببر بنگال