کهنالگوی زن وحشی نمادی است از نخستین موجود سلاله مادری. لحظاتی هست که ما او را تجربه میکنیم -هرچند بهطور گذرا- و آرزوی تداوم این تجربه دیوانهمان میکند. برای برخی از زنان این «طعم وحش» حیاتبخش در دوران بارداری پدید میآید، یا در دوران بزرگکردن بچه، یا طی معجزه تغییری که هنگام پرورش فرزند در انسان رخ میدهد، و یا طی دوران مراقبت از رابطهای عاشقانه، همانگونه که انسان از باغچهای دوستداشتنی مراقبت میکند.
او از راه بینایی نیز حس میشود؛ از راه دیدن مناظر بسیار زیبا. من او را هنگام مشاهده آنچه غروبی شگفتانگیز مینامیم حس کردهام. حرکت او را هنگام مشاهده ماهیگیرانی که پس از غروب آفتاب با فانوسهای روشن از دریا بازمیگردند، در درون خود احساس کردهام. و نیز با دیدن انگشتهای کودک نوزادم که همچون ردیفی از ذرت شیرین کنار هم چیده شدهاند، حضورش را حس کردهام. ما او را هرجا که هست میبینیم. یعنی همه جا او را میبینیم. او از راه صدا نیز به سراغ ما میآید؛ از طریق موسیقیای که سینه را به ارتعاش درمیآورد و قلب را میلرزاند. او از راه طبل، سوت، صدا و فریاد میآید. از راه کلام مکتوب و ادا شده میآید. گاهی یک واژه، یک جمله یا یک داستان چنان طنینی دارد و چنان درست و بجاست که وادارمان میکند دستکم برای یک لحظه بهخاطر بیاوریم که واقعا از چه ساخته شدهایم و خانه حقیقیمان کجاست.
پینوشت:
پستهای «به خانه بازمیگردیم» با محوریت گمشدهی عصر مدرن یعنی جنبهی غریزی ما نوشته میشن، حلقهی ارتباط ما و طبیعتی که زادگاه همهی ماست.