بوزینه سرخ من،
من از آدمهایی که پشت نامهها پنهان میشوند بدم میآید.
همانهایی که نامه مرموز به شوق آمیخته پشت در خانهات می گذارند یا هر شب گوشیات را به صدا در میآورند: دینگ! و شب به خیر نگفته غیبشان میزند. تو میفهمی یک نفر بهت فکر می کند و گرما میخزد در دلت. اگر کسی نصفه شب دزدکی نگاهت کند چشمش میافتد به لبخند بیبهانه و پوست یکهو روشن شده و لپهای گلی... اما عاقبت، هیچ کسی هیچ وقت درب خانهات را به صدا نمیآورد. گوشیات با اسم هیچ دلبری زنگ نمیخورد. هرگز لوبیای فریز شده را به خیال ناهاری دو نفره کنار نمیگذاری و خیال لباس زیر جدید سمج مغزت نمیشود. بوزینه سرخ من! به اندازه همین آدمها، از افرادی که دمشان را پشت کولشان گذاشتند – یا شاید قلبشان را توی دستشان، نمیدانم- بدم میآید. همانهایی که کیلومترها دورتر زیر سقف دولت دموکرات دراز کشیدند، یارشان کمی اینور یا آنور جلوی دید و تخت خر و پف بچه توی تخت یادشان میاندازد زندگی چه سیب شیرینی است و به یاد ما پست میگذارند. زمان بستن اینستا یک حیفی هم ته دل دارند که وطن یک شب هم خواب راحت برای ما نمیگذاردها! بعد میروند یک نفس عمیق پشت گردن یار یا زیر چانه بچه بکشند تا از سیب شیرین زندگی سنگین شوند.
ما؟
ما هم این وسط خاطرات رفتنگان را لایک و تلخی خودمان را زندگی میکنیم...