| علاقهام به دانستن ارتباط بین سیر زندگی مرد با مراحلی که زن در زندگی طی میکند موجب شد در سال 1981 با نویسندهی «ژرفای مرد بودن»* یعنی جوزف کمپل صحبت کنم. میدانستم که مراحلی از این مسیر برای زنان در مسیر مردان نیز هست اما تمرکز روی رشد معنوی زنانه برای درمان و ایجاد آشتی بین زن و طبیعت زنانهاش صورت گرفت. مشتاق بودم نظر کمپل را در این مورد بدانم و او در کمال ناباوری پاسخ داد که زنان مجبور به طی کردن چنین مراحلی در زندگی نیستند: «در سنت اساطیری زن حاضر است. تنها کاری که باید انجام بدهد درک این مطلب است که او در جایگاهی قرار دارد که باقی مردم میخواهند به آن برسند. زمانی که زن بداند چه موجود شگفتانگیزی است به اشتباه درگیر پیروی از الگویی شبهمردانه نمیشود.»
تقریبا یک سال پیش در همین روزها راهی سفر شدم تا از زندگی کسالتبار و پوچم فرار کنم. من مقابل دوراهی قرار داشتم: زندگی طبق دلخواه خانواده و حمایت مالی آنها، زندگی طبق انتخابهای خودم و طبیعتا محرومیت از رفاه خانوادگی. خسته بودم. نه دل سرپیچی داشتم، نه هنری برای کسب درآمد و تنها چیزی که مجبورم کرد تکان بخورم، سرخوردگیای بود که میدانستم با زندگی آکادمیک گرفتارش میشوم. اینطور شد که بعد از دودلیهای بسیار برای شغلی وسوسهانگیز رزومه فرستادم.
خیلی زود برخلاف انتظارم برای مصاحبه دعوت شدم. با پولی که از وام دانشجویی داشتم یک لباس نو خریدم، بلیط اتوبوس رزرو کردم و از فامیلی دور خواستم تا زمان جواب مصاحبه مهمانش باشم. از خانه بیرون زدم. باید با دو میلیون موجودی که نصفش قرض بود یک هفته در پایتخت زندگی و شش دانگ از جیبم مراقبت میکردم. اگر رد میشدم که راه معلوم بود و درصورت قبولی باید ضمن اجاره محلی برای ماندن، خودم را تا اولین حقوق میکشاندم. راستش را بخواهید مطمئن نبودم برای چه جوابی دعا کنم!
| این پاسخ برایم غیرمنتظره بود و به هیچوجه قانعکننده بهنظر نمیآمد. زنانی که پای حرفهایشان نشسته بودم نمیخواستند فقط در جایی که همه آرزوی رسیدن به آن را دارند صرفا حاضر و درانتظار باشند. آنها نمیخواستند مانند پنهلوپه در بردباری و انتظار تا ابد به بافتن و شکافتن بپردازند. آنها نمیخواهند کنیزانی در فرهنگ سلطهگر مرد و در خدمت خدایان اساطیری باشند و با توصیهی کاهنان به خانههای خود بازگردند. آنها نیازمند الگویی هستند که به چیستی زن پاسخ بدهد.
من چارهای جز رفتن نداشتم. بیایید با هم روراست باشیم؛ در استانی که همیشه صدرنشین بیکاری، خودکشی و سومصرف مواد مخدر بوده چه شانسی برای استقلال آن هم با مدرک جامعهشناسی داشتم؟ اگر اختلافنظرهای خانوادگی را با مشکلات محل زندگی ترکیب کنید، راحت میفهمید چرا تغییر را بیرون از زادگاهم جستجو کردم. من رفتم و حالا به تازگی پس از یک سال به خانهی مادرم برگشتهام. امروز شباهت کمی به دختر درماندهی بهمن 1400 دارم ولی خوب میدانم بیشتر از همیشه به نسخهی موفرفری و کنجکاو پنج سالگیام نزدیکم، یک مکاشفهی غیرمنتظره که در ظهر پنجشنبه - وقتی بعد از مدتها اقوامم را دیدم - اتفاق افتاد.
| من در غار زنانگیام احساس راحتی میکنم و هرگاه به آن بازمیگردم این حس که درجایی که باید باشم هستم، چنان حس آسودگی به من میبخشد که با کلمات قابل توصیف نیست. احتمال میدهم که مردان نیز در غاری مردانه چنین حسی را تجربه کنند. منطق محکمی در پذیرفتن تفاوتهای بین مرد و زن بهعنوان نمک زندگی هست؛ اما اینکه زنانگی** برای من حکم «خانه» را دارد به این معنی نیست که دلم میخواهد همیشه در خانه بمانم. اگر هرگز از آن خارج نشوم غار من متعفن خواهد شد. انرژی، کنجکاوی و نیروی زیادی در درون من هست که نمیتوانم محدود و منحصرشان کنم و اگر این کار را بکنم تمام ابعاد آنچه هستم سست و بیبنیه خواهد شد. اگر بخواهم در قبال خود مسئولانه رفتار کنم که میخواهم، باید به دنبال آرزوهای خود نیز بروم.»
پاراگراف بالا نقلقولی از «آن تروت»*** در کتاب «کمال زن بودن» بود. من با تکتک کلماتش موافق نیستم، اما دو روز قبل مضمونش را با استخوانم حس کردم. من کنار آدمهایی نشسته بودم که مجوز استقلال را فقط به پسرها میبخشند یا حداقل وانمود میکنند فرزندان پسر برای کشف دنیای بیرون به اجازهی والدین نیاز دارند. آنها مومن به این باورند که تجربهطلبی مرد را پخته میکند و زن را فاسد؛ ماجراجویی -از هرنوعش- انسان مذکر را یک طبقه در سلسلهمراتب اجتماعی بالاتر میبرد و انسان مونث را چندین درجه پایینتر. به عقیدهی این مردم سفر از پسر مرد میسازد و دختر اگر کارش به رسوایی نکشد... . خب جواب آخری را واقعا نمیدانم چون بیاغراق همچین شخصی را سراغ ندارم! مگر حالت دیگری هم داریم؟ فرهنگ ایرانی چند زن را به رسمیت شناخته که برای تحقق اهداف خودشان -نه حفاظت از وطن و فرزند یا اطاعت از همسر- عرف را زیرپا گذاشته و همچنان مورد احترام باشند؟
من از لحظهی برگشت به خانه ناخوشم. با این که سال گذشته را با نترسی و ریسکپذیری کودکیام زندگی کرده بودم و از هر ثانیهاش لذت بردم، قلبم از حسی که نمیشناختم سنگین بود تا اینکه مثل همیشه نوشتههای «مورین مورداک» سرنخی دستم داد. بله، ببر بنگالی که همیشه به هنجارشکنیاش مینازید دوباره پایش را آنور خط دخترهای خوب گذاشته و با اینکه پشیمان نیست هنوز درستوحسابی سرحال نیامده. درست که هیچکس جملات نامهربان بالا را به من نگفت، اما آنها را لابهلای تمام نگاههای سنجشگر یا اظهار احساساتی مثل خدا رو شکر با عزت و سربلندی برگشتی شنیدم. من بین تمام تعریفها، قربان صدقهها، احسنتها و آفرینها قضاوتهایی را تشخیص دادم که تنها با عکسی نامربوط یا شایعهای دربارهی رابطهای نامتعارف نصیبم میشد و دروغ چرا دوست من، حتی با تصور تیغی که سرمویی با گردنم فاصله داشت تنم از سرما لرزید.
* با «مرد مرد» نوشتهی رابرت بلای اشتباه نشود.
** مردانگی و زنانگی دو اصطلاح رایج با معانی متغیر هستند که توافقی در تعریفشان وجود ندارد اما ریشهی آنها را میتوان در تفاوتهای جسمی دو جنس جستجو کرد.
*** Anne Truitt