عمو هوشنگ روزهای بارانی توی خانه بند نمیشد. دست از سر کتابها و سگها برمیداشت، بارانیاش را میپوشید، کلاه بیسبال آبیرنگش را روی کلهی بیمویش میگذاشت و لنگانلنگان راهش را میکشید و میرفت بیرون. من هم مجبور بودم راه بیافتم دنبالش و مواظب باشم دوباره سر از شهر دیگری درنیاورد؛ مثل باد و باران قبلی که عمو هوشنگ راهش را کشیده بود و رفته بود اهواز و خودش را به زندان کارون معرفی کرده بود. دکتر خرمی مشاور فامیلی هفت پشت ما میگفت آدمهایی که مدتی طولانی حبس بودهاند، تا مدتها بعد از آزادی پایشان را از خانه بیرون نمیگذارند و به خیالشان هنوز هم پشت میلهها هستند. فکر میکنم مرض عمو هوشنگ هم همین است. البته به استثنای روزهای بارانی که دوست دارد برود قهوهخانهی زایرنبی، کنار حمالهای بارانداز بنشیند و سیگار کمل آمریکایی دود کند. درست مثل حالا که روبهرویم نشسته بود و از پشت جام بخارگرفته و چرب قهوهخانه دریا را نگاه میکرد.
موعود؛ نوشتهی سیامک ایثاری