چشمم به در بود که زیپ رو پایین کشیدم. داشت میرفت؟ به این زودی؟ قرار بود زیپ این پیرهن به دست اون باز شه. موقع انتخاب رنگ حواسم بود که سبز یشمی و مشکی خوشرنگش چطور به پوست سفیدم نما میده، چشمام به دور کمرش بود که باریکی کمرم رو نشون میده یا نه، آستین‌هاش رو به یاد داستان های عصر ویکتوریا انتخاب کردم و برای یه لحظه فکر کردم جین ایرم و اون آقای روچستر. اما اون روچستر نبود، من جین ایر نبودم و امشب لباس هیچکی به دست دیگری باز نمی‌شد.

پیرهن سبز مشکی با گل های درشت، آستین های دکمه دار و قد تا زانو مناسب خونه تنهایی نیست. تنهایی بلند شی، مسواک دست بگیری و دهنت رو پر از کف کنی، بعد دامن رو بالا بدی و روی سنگ توالت بشینی (احتمالا تنها جایی که دامنت رو بالا میدی!) و بعد پای قابلمه وایسی به پیاز سرخ کردن و جنس مخمل نرمش بوی روغن و فسنجون بگیره. نه، این پیرهن برای وقتای تنهایی نیست. فرقی نداره یه مادمازل جذاب باشی یا یه بانوی خونه دار، این پیرهن تماشاگر میخواد و قرار بود امشب تو تماشاگر من باشی. از هم رنگی من با خونه لذت بردی؟ چشمت نور افتاده روی پرده رو دید؟ اصلا سفیدی پام که تازه اصلاح کرده بودم چشمت رو گرفت؟ یا آنقدر به رفتن فکر می‌کردی که در واقعیت حتی یک لحظه هم اینجا نبودی... 

دستام رو روی لباست میذارم. به تابش نور روی انگشتام فکر میکنم و می‌بینم که حتی توی خیال، حتی تو خیال هم از این بیشتر نمیتونم پیش برم. هیچ چیز از این حد جلوتر نمیره. تو میای، و میری و هیچ اتفاقی این بین نمی‌افته به جز حجم سنگین خیال و هوس و امید که باید یه گوشه کنار پرزهای قالی یا تق تق قابلمه‌های مسی خاک بشه. تو میری و دست من روی زیپ نیمه باز می‌مونه. جرئت پایین اوردنش رو ندارم چون دراوردنش یعنی قبول اینکه تو رفتی. یعنی نیستی و من پذیرفتم که قرار نیست برگردی. 

به همه اتفاق‌هایی که بودنت رو ادامه میدن فکر می‌کنم. یه صاعقه که از پنجره وارد بشه و شیشه رو بشکنه، زلزله‌ای که تن هردومون رو بلرزونه و برای یه لحظه هم که شده دست همو بگیریم و یه کار دوتایی انجام بدیم، زودپز روی گاز بترکه و تو بمونی تا تکه‌های گوشت رو از دیوار جمع کنیم و با هم به هزینه کاغذ دیواری و حرفای مامانم راجع به دخترهای دست و پا چلفتی بخندیم. گوشیت خاموش بشه و من با یه لیوان چای و شیرینی نمک گیرت کنم... یا اصلا هیچکدوم اینا، برگردی و تو چشمام نگاه کنی و بگی میشه امشب بمونم؟

دستم روی زیپه، به همه اینها فکر می‌کنم و سعی می‌کنم جرئت کافی برای پایین کشیدنش رو پیدا کنم.

 

 

پی‌نوشت:

مشق نوشتن اسم یک دوره تمرین نوشتنه که به تازگی شروع کردم. روالش اینطوره که مدیر گروه یه عکس یا موسیقی می‌فرسته و ما باید هر چیزی که توی ذهنمون تداعی میشه رو بنویسیم. 

 

پی‌نوشت 2:

این داستان عاشقانه مخاطب واقعی ندارد.