نامهای برای شما، خوانندههای کمحرف ولی همیشه حاضر بنگال :)
هربار که به وبلاگ سر میزنم ستون «پربینندهترین مطالب» چشمم رو میگیره. چطور ممکنه پستی که الان میدونم محتواش کاملا اشتباه است، اینقدر دیده شده باشه؟ میتونم امیدوار باشم این بازدید کار رباتهاست؟
حرفهای اون پست درسته اما نه برای من. بعد از دو سال مصرف قرص افسردگی مطمئن شدم دیگه برونزاد نیست. این داستان برای من درونزاده، یه چیزی که نسل اندر نسل چرخیده تا به من برسه. تقریبا مهم نیست شرایط بیرونی چطوره، اگه میخوام با هر چیز کوچیکی پرخاش نکنم و صبحها بتونم از تخت بیرون بیام به قرص نیاز دارم. اگه میخوام یادم بیاد چند ثانیه قبل به چی فکر میکردم به دوتا قرص سفید و کمی تلخ نیاز دارم. اگه میخوام از گرمای تن دوستپسرم به وجد بیام به سروتونین خیلی بیشتری از حال طبیعیم نیاز دارم. اگه میخوام شبها قبل از یک بخوابم باید دوازده ساعت قبل قرصش رو بخورم و بعد گذروندن چند ماه عالی، وسوسهی «تو دیگه خوب شدی» رو باور نکرده باشم. مدارهای مغزیم به فاک عظما رفته و باید خوشحال باشم که در 1402 زندگی میکنم؛ اما آیا واقعا خوشحالم؟ آیا میتونم خوشحال باشم؟ این امید به من تعلق داره یا شرکت سازندهی آسنترا؟ کدوم حالم واقعیت داره؟
اینو میدونم که ما آدما از چیزای واقعی خوشمون نمیاد.
بابای من هرگز اونچه که بود رو نپذیرفت. در عوض عدمثباتش رو کامل به ما فرافکنی کرد تا بایپولار، تزلزل و تردید رو به خودمون نسبت بدیم. خوب یادمه وقتی تشخیصهای اختلال روانی یکی یکی خط میخوردن چه خوشحال بودم! فکر کردم: «افسردگی چه ناراحتیای داره؟ غیر اینه میلیونها و شاید میلیاردها آدم افسردگی دارن؟» اما اون موقع نمیدونستم گره زدن حال خوبت به چندتا قرص هم میتونه خستهکننده باشه!
میخوام چندتا تغییر که میتونن نشونهای از افسردگی باشن رو باهاتون درمیون بذارم. تصویر رایجی از که گریهی مداوم داریم الزاما همیشه درست نیست. چیزی که در ادامه میخونین بعضی از علائم کمتر معروف اما مهم افسردگیه:
مشکل تمرکز: اشتباهات مکرری که حتی وجود چک لیست رفعشون نمیکنه یا فراموشیهای خیلی کوتاه. مثلا حین یه گفتگو مکث میکنید چون یادتون نمیاد جملهی قبلیتون چی بود یا نمیدونین در قابلمه رو کجا گذاشتین. این با آلزایمر فرق داره پس اگر زیر شصت سال هستین، اول گزینههای اضطراب و افسردگی رو بررسی کنین.
کاهش میل و توان جنسی: این یکی توضیح بیشتر نمیخواد.
تغییرات خواب: ممکنه به شکل واضحی بیشتر از قبل بخوابین یا برعکس، خوابتون کم شده باشه. مشخصهی افسردگی معمولا سخت خوابیدن و سخت بیدار شدنه.
تغییرات اشتها: پرخوری و بیاشتهایی هر دو میتونن نشانهای از افسردگی باشن.
پرخاشگری: درست خوندین! این یکی از شایعترین نشونههاییه که میبینیم ولی متوجهاش نمیشیم. احتمالا دلیلش راحتتر بودن ابراز خشم نسبت به دیگر عواطفه. اگه این روزا یهویی و مکرر سر بیاهمیتترین چیزها عصبانی میشین، بقیه علائم رو چک کنین.
تغییرات وزن: شاید در یه بازه کوتاه چند کیلوگرم وزن اضافه کنید یا برعکس، کاهش وزن محسوس داشته باشین.
احساس خستگی، کم بودن انرژی و بیتحرکی.
بیعلاقگی: فرهنگ ما انتظار داره شور و اشتیاقمون رو پنهان کنیم. دیدن ذوق بقیهی آدما معمولا معذبکننده است، مخصوصا چون نمیدونیم واکنش درست چیه! اما چه اهل ابراز کامل علایقتون هستین (مثلا ورزش، کتاب، دورهمی، باغبانی، سینما، خدمات زیبایی و ...) یا مخفیانه اونها رو دنبال میکنین، مراقب سیر علاقهتون باشید. کاهش یهدفعهای و بیدلیل انگیزهتون رو جدی بگیرین، مخصوصا وقتی که یادتون نمیاد کی نسبت بهشون بیتفاوت شدین!
دو پینوشت مهم:
برای خودتون تشخیص و به دنبالش درمان تجویز نکنید. اینها فقط علائمی هستن که نباید نادیدهشون بگیرین. اگه شاهد چند علامت بودین اول با پزشک عمومی مشورت کنین، معمولا سطح پایین بعضی ویتامینها و املاح معدنی علائم مشابهی رو ایجاد میکنه. اگه چیزی عوض نشد، وقتشه نظر یه روانپزشک رو هم بپرسین.
افسردگی رو «سرماخوردگی روانی» صدا میکنن. دلیلش «شیوع» بالا در سطح جهانه. زن بودن، تجرد، بیکاری، مهاجرت، زایمان و داشتن والدینی با اختلال خلقوخو به شکل قابلتوجهی احتمال ابتلای شما رو بالا میبره. خوشبختانه تعداد اونایی که تا آخر عمر سرماخورده میمونن خیلی هم زیاد نیست، پس توصیه میکنم با دیدن علائم مشابه یا حتی تشخیص متخصص وحشتزده نشین. یادتون باشه، چیزهای کمی توی دنیا وجود داره که نشه باهاشون مقابله کرد!
*عنوان پست از آهنگ چشمهی طوسی، با صدای محسن چاوشی