Looking for freedom

هرچه تبر زدی مرا، زخم نشد جوانه شد

افتضح، یفتصح، افتضاح

نشستن توی گوشه امن و سر کشیدن کاپوچینو وقتی کیلومترها دورتر فضاحتی مثل فلسطین اشغالی جریان داره، کار بیهوده‌ای به نظر می‌رسه. می‌دونم قرار نیست به‌خاطر جنگ، بلایای طبیعی و مشکلات جسمی یا اقتصادی دیگران خودمون رو از نعمت‌های زندگی محروم کنیم؛ ولی ندیدن این فاجعه که ابعادش هر روز بزرگ و بزرگ‌تر می‌شه کار سختیه. دردناک‌تر اینکه درگیری‌های داخلی و اعتراض‌های به حق، از ما یه مشت آدم متعصب ساخته که همه چیز رو با عینک «من خوبم، تو بدی» می‌بینیم و نتیجه؟ تکرار دَوَرانی اشتباهات خاورمیانه و تجربه‌ی دوباره تاریخ با همه‌ی پلشتی‌هاش...

 

ببر بنگال

روزگار من در چرخش ایام

در روزهایی که گذشت دفاع کردم، Fleabag دیدم، یه کار پاره وقت یافتم، چیزی رو شروع کردم که برای اولین‌بار میشه بهش گفت رابطه، برای موضوع بنیادی و مهم پایان‌نامه‌م که توی سیستم فشل دانشگاه به چخ رفت اشک ریختم، با آدمای جدید دوست شدم، پشت دخل وایسادم و با مشتری شیاد سروکله زدم، کرکره‌ی مغازه رو بالا دادم، فهمیدم نوشتن علمی رو هم خوب بلدم، از مامانم پول قرض گرفتم تا بدهیم به یه غریبه رو تسویه کنم، از کف بازار بودن لذت بردم، جوری از اینستا فاصله گرفتم انگار انسان عصر پارینه‌سنگی‌ام، از کار به خونه برگشتم در حالی که آدمایی اونجا منتظرم بودن، با استاد راهنمام دعوا کردم، تریکوبافی یاد گرفتم، گریزی به سینمای جدید هند زدم و نتیجه رو دوست داشتم، خمیر پیراشکی پفکی و ترد درست کردم، وبلاگ‌های شما رو خوندم و بیشتر از قبل خودم بودم. حالا شما بگین، روزایی که گذشت چکار کردین؟

ببر بنگال

گفتگوی تراز

Me: In that case, would you kiss me back?

Him: Kill me whenever I don't want that.

ببر بنگال

27م شهریور، خیابان حجاب، سال چهارصد و یک

چوب الف بر سر ما

بود و به دست ما شکست....

 

 

ببر بنگال

خرداد پرحادثه

یکی از آخرین روزهای بهار بود. خورشید با زاویه‌ی قائم می‌تابید ولی سقف چوبی ما رو از گرما پناه می‌داد. دیوارهای شیشه‌ای کلبه، برگ‌های سبز درخت، موسیقی کم‌نظیر لودویکو اینائودی، تابی که در لحظه‌های گذرای سکوت می‌شد جیرجیرش رو شنید، صدای گنجشک‌های بازیگوش و دورافتادگی اون نقطه هاله‌ای جادویی اطرافمون می‌انداخت. حس می‌کردم یکی از خوشبخت‌ترین زن‌های تاریخم. به طعم قوی اما محجوب توجهش عادت نداشتم. گرمای پوستش خوشایند بود اما چیزی عمیق‌تر هم وجود داشت، چیزی که خیلی زود سروکله‌اش پیدا شد: «این حس افسارگسیخته‌ای که بهت دارم منو می‌ترسونه.» تعجبم اونقدر زیاد بود که نشد سرمو بلند کنم. نگاهمو روی برگ‌های درخت انجیر نگهداشتم در حالی که فکر می‌کردم: می‌شه خودمو به نشنیدن بزنم؟ چجوری می‌تونم از جواب دادن در برم؟ کاش یکی به گوشیش زنگ بزنه... خوشبختانه با ادامه‌ی حرفش نجاتم داد: «قبلا یه‌بار اینو تجربه کردم و خب... بذار بگم جزء تجربه‌های خوب زندگیم نبود. البته شخصیت تو خیلی با اون شخص فرق می‌کنه اما نمی‌خوام اون اتفاق دوباره تکرار شه.» سرعت قطار فکرهام کند شد. گفتم: «من هم تجربه‌ی مشابه‌ای داشتم...»

ببر بنگال

سایه‌ها

استادی می‌گفت پول، سکس و قدرت جهانی‌ترین موضوع سایه‌ها هستن. مدتیه که فکر می‌کنم باید خدا رو هم به این لیست اضافه کرد. (لینک توضیح درباره سایه)

 

پی‌نوشت: اگه متوجه‌اش نشدین، باید بگم صفحه کتاب‌های پیشنهادی به‌روزرسانی شده  ^-^

پی‌نوشت 2: شوخی شوخی شد چهار سال! تقریبا نصف یه دهه است که اینجا می‌نویسم و برگام!

ببر بنگال

چرا اینقدر بدجنسی؟

- Why are you so mean?
+ No reason... Fun?
- That's fun for you?
+ What? To point out the very thing everyone's thinking but doesn't have the spin to own and say? Yes, I find that amusing.
- Well… I think that's cruel.
+ That's why I don't do it to you.

Quote from Yellowstone

 

پی نوشت:

میرابل مادریگال با اون عینک گرد همون چیزیه که به نظر میام اما وقتی حرف اخلاق باشه... خب، واقعیتش پشت موهای فرفری و چشم‌های قهوه‌ایش بث داتون انتظارتون رو می‌کشه.

ببر بنگال

سررسید حساب اعتباری شما فرا رسیده است

سوال روز: تا حالا بدنت برای چیزی تاوان پس داده که به خاطر نمیاری؟ شده از سلامتی که نمی‌دونستی داری برای پوشوندن ضربه‌ای که ازش خبر نداشتی استفاده کنی و روزی جریان رو بفهمی که دیگه نمی‌تونی این معامله رو ادامه بدی؟ هیچوقت شده بدن رو شبیه کارت اعتباری ما برای زندگی ببینی؟ اگه جوابت آره است بهم بگو، تا حالا به برداشت بی‌حساب آدم‌ها از جسمشون فکر کردی؟

ببر بنگال

چیزهایی هست که باید بدانی

 

I'm gonna tell you something my mother told me, and you're not gonna like it. Everything is different now. All of the boys you used to outrun and out wrestle, that's all done, and they're gonna look at you differently, see you differently. And they're gonna look at you like you're less; like you're somehow weaker today than you were yesterday. You're not due. You're stronger than all of them because if men were responsible for giving birth human race wouldn't last two generations. But after treating you like you're weaker long enough, you start to believe it too. It's why I'm gonna hard on you, honey. I have to turn you into a man, that most men will never be, and I'm sorry in advance for doing it because you gonna hate it, sweetheart. I know I did. But I look back, and I know my mother was right. It was the best gift she ever gave me, now I have to give it to you.

 

Yellowstone

ببر بنگال

به آنجا رفتم و بازگشتم - شش

 

ببر بنگال